دوستان امروز برادرم بهم زنگ زدن پدرت سکته کرده و حالش بده
من نمی دونستم با چه حالی آماده شدم اسنپ گرفتم ولی نمی اومد از شانسم و عجله داشتم برسم بیمارستان
آخر پیاده تا یه مسیری رفتم هر کاری کردم اسنپ نیومد و ثانیه ها برام کند می گذشت و تو خیابان تند تند راه می رفتم تا به تاکسی برسم
آخر سوار تاکسی شدم یکی نشسته بود
من منتظر بودم تا پر شه بره و هی پام تکون می دادم که بیاد سریع راه بیفته زمان برام نمی گذشت
آخر سه نفر اومدند چون سه تا بودند سوار ماشین بعدی شدند
و من دیدم تا کسی پر نمیشه
به راننده گفتم
میشه من سوار اون ماشین بشم خیلی عجله دارم منتظرم هستند
بهم گفت از ماشین پیاده شو و اون سه تا سوار گرد و منو گذاشت با اونا رفت
و من گفتم من الان باید برسم اگه روزای دیگه بود منتظر می موندم و یارو رفت
اونجا انقدر بهم فشار آورد زدم زیر گریه گفت هر چند نفر باشه من حساب می کنم فقط راه بیفت تاکسی راه افتاد
درسته طرف نمی دونست من الان باید برسم بیمارستان عجله دارم علنی نگفته بودم
ولی اون زمان واقعا ۵ ثانیه هم برام حیاتی بود و اون شخص حالم بدتر کرد
از طرفیم می گم طرف حق داشته مناظر بوده ولی اون زمان برام خیلی مهم بود