ی آدم هول بیشعور با دختر خالم و ابجیم رفته بودیم مغازه ( دقیق روز بعد از کنکورمون ) ) برگشته میگه میشه فردا شب با یکیتون قرار قهوه بزارم . . . شب بود ما میخواستیم بریم سینما خیلی ترسیدیم واقعا . بعدش که اومدیم خونه دیدم تو رسید شمارش نوشته به داداشم داشتم میگفتم و برگه رو میدادم مامانم برگه رو گرفت پارش کرد که داداشم دردسر درست نکنه... حیف ..
این آدم مریضه .
من کار به روانی بودنش ندارما ولی خیلی آدم بهش برمیخورد بعد از اون یاد گرفتم به هیچ کدوم از مردای جماعت نباید لبخند زد . من کلا دختر خنده رویی هستم بعد از اون فهمیدم اشتباه کردم .