بچه ها عروسی من شیش ماه پیش بود
نمی خواستیم عروسی بگیریم چون از پس هزینه ها بر نمی اومدیم
مامانم و خاله هام فامیل های نزدیک گفتن بگیرید نترسید الان همه عاقلن اندازه خودشون حتی بیشتر هدیه عروسی میدن ی پولی جمع میشه براتون خوب میشه
شوهر بدبخت من سه شیفت کار کرد جون کند خودمم سرکار رفتم
یه تالار معمولی رو به پایین خیلی پایین نفری ۱۵۰ تومن پیدا کردیم
لباس عروسی که دوست داشتم اجاره اش هفت میلیون بود دلم نیومد چهار تومن از دیوار پیدا کردم گرفتم اونو پوشیدم
آرایشگاه پایین ترین پک عروس رو برداشتم موهامو رنگ نکردم
از خرجم زدم کلی کم کردم تا تونستیم ی مراسم خیلیییی معمولی تو جنوب شهر گرفتیم
بعد کارت نوشتنی پدر شوهرم اومد گفت اسم منو پایین کارت ب عنوان صاحب مجلس بنویسید
شوهرم گفت نه دعوا فلان منم گفتم دعوا نکنید بنویس بزرگ تره احترام بزار
شب عروسی که تموم شد اومدیم خونه ۲۰۰ میلیون پول برامون هدیه جمع شده بود با خوشحالی ب شوهرم گفتم طلا بگیریم
بعد مادرشوعرم اومد پایین گفت ما صاحب مجلس بودیم پول هم برای ماعه شماره کارت خودمون رو دادم پول رو بریزن شوهرم دعوا کرد گفت موقع خرج ها کجا بودید اون موقع کمک نکردید هیچ کمکی خودتون بعنوان صاحب مجلس معرفی کردید بابهره با جنگ و درد سر پول رو از ما گرفتن دلم شکست ازشون خیر نبینن الهی منم خودم کار کرده بودم شوهرم کار کرده بود حتی شادباش ها هم ندادن بهمون همه رو برداشتن پول جشن از جیب ما رفت هدیه ها رو اونا برداشتن الان که فکر میکنم حرص میخورم هیچی نگفتم بهشون دارم میسوزم