امروز میخواستم برم بیرون دوتا کوچه اونورتر
بعد خب میدونستم تنها ک نمیزارن
قرار شد با اصرار داداش کوچیکم باهم بریم
کلا با داداش کوچیکم هم خیلی خوش میگذره
هی مامانم میگفت از بابات احازه بگیر بعد صبرکن یکم دیگه برو
منم ناراحت شدم البته خب شاید یکم بیجا بود ولی گفتم نمیام
داداشمم کسل رفت نشست یه گوشه خونه
نگو منظورش از یکم دیگ این بود ک چون خودش میره آرایشگاه باهاش برم🤦🏻♀️💔