ما دوساله ازدواج کردیم و همسرم کارشو از دست دااد کلی دوره دیده و ... تا یه کاری شروع کنه تا رسیدیم به ابزار فروشی و ابزار ماشین این دوسال خیلی سخت گذشت تو دوره عقد که میگن شیرینه ولی تلخ بود خیلی پول نداشتیم یه ساله خونه ایم
چند شب قبل به باباش گفت ... باباشم گفت تو به درد این کار نمیخوری .... برو استخدامی و ...خیلییی چیزی گفت و گفت کمکمت هم نمیکنم پولدار هستن
همسرم که مغازشو زده طلاهامو فروختم ولی هر روز داره از باباش بد میگه خیلی دلش پره اون شب هم تا صلح بیدار بود
و درباره مغازه هیچ چیز به خانوادش نگفته
گفته میخوام از غریبه بشنون ....
یعنی خشمش کم میشه ؟