ادامه اش ...
شوهرم همونشب در جواب تلفن خواهر بزرگه دعواشون کرد روز بعدم جواب مادرش داده که چرا به زنم چیزی گفتن بی احترامی کردن
خلاصه از اون جریانها سه ماهی میگذره
من گاهی به مادره زنگ میزنم تعارف خونه میکنم اما نمیاد بهانه میاره اصنم بهم زنگ نمیزنه
منم دیگه زنگش نمیزنم خواهرارو هم یکی دوجابرخوردداشتم محل ندادم سلام نکردم اصلا
منم ازاون موقع اصلا خونه مادرش نرفتم تنهاهم هرگز نمیرم
فقط جاری زنگ میزنه اومده خونمون مارو دعوت کرده یکبار
تو عروسی هم که اونا بودن اون کنارمن بود بقیشون دور هم بودن حق هم میده بمن تاحدود بیشتری
از دفاع سوهرمم خیلی خوشش اومد بهم گفت تو دلم گفتم احسنت به شوهرش
خلاصه عزیزای دل که شماها باشید دلم پر ازشون و نمیخوام ریختشونو ببینم
جنبه خوبی محبت نداشتن برای اون همه خوبی که کردم به جاریم گفتن وظیفش بوده
مادره به حاریم گفته دخترام خط قرمز منن