ساعت 3شبه و همه خوابن و من همچنان بیدارم نمیدونم سرنوشت یا چی
دلم میخواست مثلا بقیه دخترا بابایی باشم مثل ملکه ها زندگی کنم ولی من بابایی نداشتم ک کنارم باشه دلسوزم باشه تو این دنیایی ب این بزرگی هر کسی یه دلسوزی داره ولی من ندارم من تنهامم وقتی گریه میکنم بعدش با بغض ب این فکر میکنم ک کاش حدقل کسی بود میگفت گریه نکن حل میشه میگفت غمت نباشه من پشتمم
ب هر کی میگم این همه سختی کشیدم میگه اشکال نداره شد تجربه میگن انجوری پخته شدی😅💔د لامصب هاا چی چیو شد تجربه من نابود شدم تیکه تیکه شدم اخه شما چه میدونین هر شب با هق هق خوابیدن صبح با چشای پف کرده بیدار میشی چه حس داری قلبمم خورد شد سکوت کردم گفتن خدا بزرگ نابود شدم گفتن خدا بزرگ
خدایااااا تو رو خدا بسه بخدا طاقت ندارم اخه د لامصب من دخترمم هنوز سنی ندارم این همه فشار این همه آوارگی
شدم یه دختر روانی استرسی یه دقیقه میخندم ده ساعت گریه میکنم وقتی میگم حالم بد منظورم فیس فیس های هر شب نیس من کارم از گریه گذشته من ن تنها قلبم درد میکنه کل وجودم روحمم درد میکنه😭💔