ببین مثلا یادمه یه شب مسئول خوابگاهمون خیلی عصبانی بود. اتاقشون نزدیک اتاق ما بود. ساعت حدودا ۲ بعد هی ما میخندیدیم و شلوغ میکردیم،بعد صدای پاشو که میشیدیم ساکت میشدیم این میومد تو راهرو میدید برق همه اتاقا خاموشه یه کم ترسو هم بود فکر میکرد خیالاتی شده و خوابگاه جن و پری داره😄
یهو اومد تو برق اتاق ما رو روشن کرد، برق رو روشن کرد، وضعیت ما رو که دید انگار آتیشش زدن
۲نفر داشتیم سالاد درست میکردیم، یه نفر رفته بود اشپزخونه پایین برنج بپزه و همون موقع قابلمه به دست اومد تو اتاق، یه نفر داشت صورت اون یکی رو بند مینداخت و یه نفر دیگه هم داشت واسه خودش میرقصید🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
فحشی بود که بهمون میداد ما هم فقط میخندیدیم