چرا چاره نداشتی؟!خودت اول گفتی ما ضامنت میشیم قبل اینکه اون درخواستی کنه
درصورتی اصلا نباید بروی خودتون میاوردین اگر درخواستم میکرد داداشت همون اول میتونستین بگین سقف ضمانتمون پر شده یا دیگه کسر اقساط نمیدن یه بهانه میاوردین و تمام
برادر کوچیک من ، ضامن برادر بزرگم و زنش شد ، برای همین وام ازدواج .
یک ماه بعد عروسیشون به مشکل خوردن و طلاق و طلاق کشی اونم با چه اوضاع بدی ، با عربده کشی برادرهای عروسمون و.. خلاصه داداشم رو برای مهریه زندان انداخت و عروسمون قسط وام ازدواجشم نداد و از حقوق داداش کوچیکم کم میشد ..
خلاصه ضامن نشی بهتره .
فامیلاتونم اشتباه کردن ضامن عروستون شدن ، من که میگم آخر سر بابات مجبور میشه قسط های عروستون هم بده که جلو فامیلش آبروش نره
اصلا تا جایی که بتونم باهاش حرف نمیزنم دیگه.همونروز وام که ضامنارو برده و وامش واریز شده دعوتی تو باغ گرفته همون فامیلامون خانواده همسرشون شام داده مثلا ولی اصلا یه زنگ نزد به ما.طلبکاره.همسرمم فهمید
[QUOTE=362156 482]یه هم درد پیدا کردم اونقدر که من برای خانوادم و مشکلاتشون بیکاری داداشم و بیماری مادرم و کثاف ...[/QUOTE]
منم دقیقا همینم.ولی من بخاطر همسرم مسافرتو میرم.همیشه گوشه ذهنم درگیر اونا و مشکلاتشون هستم.خواهرمم طعنه میزنه فقط تنهایی میرین.چندبار اصرارکردم ببرمشون.مامانمو بیشتر بردم ولی بابام که اصلا میاد یه بارم خواهرمو مسافرت شمال بردیم اینقد که غر زد از همه چی ایراد گرفت همکاری نمیکرد تو کارا اصلا یه وضعی...برا خودش تنهایی میرفت لب ساحل شب برمی‌گشت به غلط کردن افتادم دیگه ببرمش.فقط مامان بنده خدامو می‌بریم اگه خواهربرادرم بذارن
