دوتا زایمان طبیعی داشتم اولیو از شب ساعت 9 و نیم رفتم تا فردا ظهرش که زایمان کردم شوهرم مونده بود وقتی هم از زایشگاه به بخش رفتم شوهرم کنارم بود دومی هم از صبح ساعت6 رفتم تا 3 بعدظهر، شوهرم باید میرفت سرکار ساعتای 12 ظهر اومده بود البته مامانم در زایشگاه بود اینم وقتی بردنم بخش شوهرم با گل و شیرینی اونحا بود
نظراتو خوندم با خودم فکر کردم اگه شوهرم نبود چی.... چه حسی داشتم.... قطعا عقده و کینه و حسرت توی دلم جمع میشد......مطمئنم همیشه سرکوفتش میزدم اخرم بعد یه دعوای حسابی که روح و روان خودمو بچه هامو از بین میبرد بخاطر همچین موضوعی جدا میشدیم از قدیما گفتن خدا خرو شناخت که بهش شاخ نداد حکایت منه...
استارتر عزیز من مطمئنم تو قوی تر ازین حرفایی که بخوای اعصاب خودتو خراب تر کنی. اینم بدون تموم افکترت اثر مسنقیم روی شیرت و کولیک فرزند دلبندت داره پس سعی کن اروم باشی
آره ، ببین من کسی که دوسش دارم و اونم ادعا عاشقیش میشه قرار بود که ساعت یازده بهم پیام بده ولی با امشب میشه دو شب که پیام نداده ، مطمئنم گرفته خوابیده ، اون موقع من خوابم میبرد گفتم بزار تا ساعت یازده که بیاد با ذوق و شوق اومدم ولی ....
کلا تلاشی نمیکنه ....
حالا بخدا اون وقت من همش ذهنم درگیره نکنه دلتنگ من بسه نکنه غصه بخوره حتی نخوابیدم ولی اون .....
چقد ناراحت میشم با کامنتا
چقد زن درد کشیده داریم تو دنیا
عزیزم منم دو تا بچه ی دسته گلم رو از دست دادم این دنیا چنان سختی بهت میده که بعضی از کارها برات دیگه اهمیت نداره
باید از لحظه لحظه زندگی برای با هم بودن لذت ببریم نباید به خاطر چیزای پیش پا افتاده ناراحت و غمگین بشیم
