بودم برا سزارین بعد شوهرم بعد امضا رفته بود مغازه اش که یکی از دوستاش میخواسته بیاد برنج ببره برا عروسی وقتی از ریکاوری اومدم بیرون همه شوهرا با دسته گل و شیرینی اومده بودن پیش خانماشون از خواهرم سراغ شوهرمو گرفتم گفت بهم قضیه رو وااای چقدر سخت بود حس کردم خیلی بی کسم هرکار میکنم یادم نمیره
مردا یه وقتایی یه مارای احمقانه ای میکنن ادم تا ته باسنش میسوزه
بگو اخه مرد حسابی میبینی زنش داره میزاد تو چرا میزاریش تو تعارف ک بیاد
مردای خوش خیال،همه همینن
منم موقع زایمان همسرم بالاسرم نبود بعداینکه بچه دنیااومد من ازریکاوری اومدم بیرون دیدمش
من همین دو هفته پیش سزارین کردم
گفتم شوهرت کجاست بیاد کمک کنه از برانکارد جا به جا کنیم به تخت .شوهرم رفته بود نماز بخونه دو ساعت طولش داد.بقیه مردا کمک کردن واسه جا به جایی
راستی تو اون اتاق فقط من ملاقات کننده نداشتم. هیچ کس نبود بیاد ملاقات من. همینقدر بی کس
منم از شب رفتم برازایمان طبیعی صبح دردام شرو شد همسرم رف برا کار تاظهر من درد کشیدم بچه دنیانیومد خفه شداورژانسی باید میرفتم اتاق عمل گفتن باید همسرش رضایت بده اونم نبود کاسه چکنم چکنم دست همه و خلاصه باقی ماجراا مطمئن باش ازمن بدترنشدی ولی من فراموش کردم ماشالا شوهرم کلکسیونی ازبدیه که این به چشم نمیاد
شوهر منم وقتی من تو اتاق عمل بودم گرفته تو ماشین خوابیده 😐ک با زنگ زدن مامانم بیدار شده ک بیا عمل کرده
شوهر منم نبود خواهر
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
56 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز