2777
2789
یعنی پنهون میکردند یا اینکه شما عاشق شدید متوجه نشدید ؟اخه شنیدم اینجور رفتارا رو توی خواستگاری میشه ...

نه عزیزم تو خاستگاری اخه مگه میشه فهمید..فقط باید بری تو زندگی تا اخلاقاش دستت بیاد

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

این پول نمیده ولی شده بلانسبت مثل خر خونه کار کردم خرید کردم و همون لحظه رفتع بوده خونه اونا برای کم ...

شوهر منم مشورت نمیکنه باهام توکاراش..هرچی خونه باشه برمیداره برا مادرش میبره..مثل بچه کوچیکا که دنبال تحسین مادرشونن

مگه کار نداره که روزی چن بار میره اونجا بدت نمیاد؟

چرا .در حد دو دقیقه می‌ره ،مادرش مریضه آخه 

چاره ای ندارم

تازه مادرشوهرم ناراحته من کم میرم😐

اهداف و برنامه هام برای سال جدید اینجا می‌نویسم تا جلو چشمم باشه:۱-قوی باشم ۲-کمتر حرص بخورم ۳-سوزنم رو آدما و حرفاشون گیر نکنه ۴-حال خودمو خوب نگه دارم ۵-پر انرژی تر باشم ۶-کمتر تو مجازی باشم ۷-پس انداز مخفی داشته باشم ۸-تا آخر امسال ماشین و لب تاپ خریده باشم ۹-خرجای اضافه نکنم ۱۰-برای خودم ارزش قائل باشم 
پس چجوری روزی چند بار میره؟

یه خیابون فاصله داریم

اهداف و برنامه هام برای سال جدید اینجا می‌نویسم تا جلو چشمم باشه:۱-قوی باشم ۲-کمتر حرص بخورم ۳-سوزنم رو آدما و حرفاشون گیر نکنه ۴-حال خودمو خوب نگه دارم ۵-پر انرژی تر باشم ۶-کمتر تو مجازی باشم ۷-پس انداز مخفی داشته باشم ۸-تا آخر امسال ماشین و لب تاپ خریده باشم ۹-خرجای اضافه نکنم ۱۰-برای خودم ارزش قائل باشم 
پشیمون نشدی از اینکه جدا شدی الان حالت چطوره چن سالته عزیزم

پشیمون نشدم از دست خودش مادرش خاهرش راحت شدم

خیلی خیلی بچه ننه بود.

ولی خب روحیمم خراب بود اویل جدایی 

گریه زیادمیکردم 

ناراحتی میکردم

اماالان خوشحالم باتمام سختی هابدی های خانوادم اذیت م میکنن ده باردیگم برمیگشتم عقب طلاق میگرفتم ازش

چکار کردی بگو بهشون از شر هووشون خلاص شن

من خیلی اذیت شدم خییییلی

یعنی کوچک‌ترین مسئله زندگیمونو به‌مادرش میگفت بابت همه چیز‌ازمادرش مشورت میخاست حتی خرید موادخوراکی خونمون دراین حدتباه بود

دعواهامون تصمیمامون هدفامون هرچیز ریزی که فکرشوکنی


چون یه ساختمونیم همش میرفت پیش مادرش 

اخلاقاش مثل یه پسربچه ۵ساله بود 


من حساسیت نشون ندادم درعوض خودمو به مادرش نزدیک کردم


ولی خانوادش خیلی اذیت کن بودن منم کم کم خیلی محترمانه دخالتای خانوادشو بهش گوشزد میکردم 


اون وسطا قهرو دعوا پیش اومد تااونقدری که خودش به این باور رسید که ارامش زندگیمونو بااین بچه ننه بودنش گرفته


و اقرار کرد که توخیلی خوبی میکنی و خانوادم خیلی اذیتت میکنن


این شد که هم همسرم تغییرکرد هم با خانوادش قطع رابطه کردیم



از قوى‌ترين بهونت، قوى‌تر باشᥫ᭡
من خیلی اذیت شدم خییییلییعنی کوچک‌ترین مسئله زندگیمونو به‌مادرش میگفت بابت همه چیز‌ازمادرش مشورت میخ ...

عزیزم خداروشکر که شوهرت درست شد 

ولی شوهر من هیچوقت نمیتونست قید خانوادشو بزنه اون هیچوقت درکی از خوبیای من نداشت فقط خانوادشو میدید 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز