2777
2789
عنوان

فقط طناب راتکان داده ایم

43 بازدید | 0 پست

روزی ابلیس بافرزندانش ازمسیری میگذشتند


به طایفه ای رسیدند که درکنار راه چادر زده بودند، زنی رامشغول دوشیدن گاو دیدند، ابلیس به فرزندانش گفت :

تماشاکنیدکه من چطور بلا بر سر این طایفه می آورم

بعد بسوی آن زن رفت وطنابی را که به پای گاو بسته بود تکان داد.


باتکان خوردن طناب، گاو ترسید و سطل شیر را به زمین ریخت و کودک آن زن را که در کنارش نشسته بود لگد کرد و کشت. 

زن با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربات چاقو از پای درآورد.

وقتی شوهرش آمد و اوضاع را دید، زن رابه شدت کتک زد و او را طلاق داد.

فامیلِ زن آمدند و آن مرد رادبه باد کتک گرفتند و آنقدر او را زدند که کشته شد.

بعد از آن اقوامِ مرد از راه رسیدند و همه باهم درگیر شدند و جنگ سختی درگرفت . هنوز در گوشه و کنار دنیا بستگان آن زن و شوهر همچنان در جنگ هستند.

فرزندان ابلیس بادیدن این ماجرا گفتند: این چه کاری بود که کردی؟

ابلیس گفت : من که کاری نکردم، فقط طناب را تکان دادم!


ماهم در اینطور مواقع فکر میکنیم :

کاری نکرده ایم درحالیکه نمیدانیم، حرفی که میزنیم، چیزی که می نویسیم، نگاهی که میکنیم ممکن است حالی را دگرگون کند، دلی رابشکند، مشکلی ایجادکند

آتش اختلافی برافروزد، و...


بعدازاین وقایع فکرمیکنیم که کاری نکرده ایم،فقط طناب راتکان داده ایم!

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز