اون تو رو تحویل نمیگیره تو چرا انقد تحویلش میگیری؟
بعدم شوهرت چکاره حسنه این وسط که با اون دعوا میکنی؟
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
هر آدمی، چه پولدار و چه بیپول، چه زن و چه مرد، چه پیر و چه جوان ممکن است به بیشعوری مبتلا شود. نه باهوش بودن و نه کودن بودن، هیچکدام مانع از ابتلا به این عارضه نمیشوند. به عبارت دیگر، بیشعوری مرضی است که میتواند هر کسی را در هر زمانی، بدون هیچ هشداری، آلوده کند
گویَند که هَر تیرهِ شَبی را سَحَری هَست🍃🌤 اگر روزی یقین کردی جهان جای کمی دارد چو من سر در گریبان کن،گریبان عالمی دارد ❌️🔴 در خواست دوستی قبول نمیکنم🔴❌️
بزار یکنه بجهنم وقتی اون محل نمیده شما چرا چسبیدی بهش مثل اینکه شما ارث پدرت و از ایشون طلب داری بعدم دعوای زنانه رو چرا شوهراتون و توش قاطی میکنید آخه یاد بچه مدرسه ایا میفتم دعوا میکنن روز بعد با پدر یا مادرشون میرن مدرسه عه
عجز نبود از قدر ورگر بود***جاهلی از عجز بدتر بود.اللهم عجل لولیک الفرج🌿💔اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💗🌺
گویَند که هَر تیرهِ شَبی را سَحَری هَست🍃🌤 اگر روزی یقین کردی جهان جای کمی دارد چو من سر در گریبان کن،گریبان عالمی دارد ❌️🔴 در خواست دوستی قبول نمیکنم🔴❌️
آخه نمیدونی چیکار میکن با همه حرف میزنه من و اصلا انگار من روش ریدم
خب این الان جای عصبانی شدن داره؟ اون داره نشون میده واسش مهم نیستی دیگه
چرا اون باید واسه تو مهم باشه؟
نادیده بگیر از زندگیت لذت ببر آخه جاری برگ کدوم درخته که مهم باشه چیکار میکنه یا نمیکنه
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی