من هرچی استرس و نارحتی دارم الان هم ک ازدواج کردم بخاطر اوناست
بخاطر حمایت نکردناشون بخاطر اینکه ی بار نتونستم ب راحتی دردمو بگم
هروقت از بابام پول میخواستم با هزار تا استرس و ترس و لرز ازش میخواستم با برادرام اصلا صمیمی نبودم و نیستم
هیچوقت یادم نیست با مادرم رفته باشیم بازاز و باهم پارک و تفریح و خوشگذزونی کرده باشیم
پدرم همیشه برادر و خواهراشو ب من و مادرم و خواهرم ترجیح میداد
الانم همه اینا یه عقده شده رو دلم
که رایطه صمیمی خانواده شوهرمو میبینم نارحت میشم
رابطه خواهرشوهرمو شوهرمو میبینم نارحت میشم
من خیلییی عقده رو دلمه