دیگه بعد ازدواجش رابطمون کم وتقریبا میشه بگم قطع شد ،من یکی دوبار زنگ‌زدم اون نزد منم دیگه نزدم ،من زودتر از اون ازدواج کردهبودم ولی خب دیگه لابد دوست نداشت باهم در ارتباط باشیم وگرنه ما روزیکه باهم بیرون نمیرفتیم شبش حتما خونه یهم میخوابیدیم انقدر صمیمی بودیم
خیلی خودشو بالا میگیرفت من چادری بودم اما با حجاب نه منو مسخره میکرد چون خودش با حجاب کامل بود بزرگتر که شدیم کامل حجابو کنار گذاشت که به من ربطی نداشت و یه سری کارا میکرد اینبار بازم منو مسخره میکرد که چرا چادریم😐 یا رل نمیزنم😂 ا
خیانت 😔
خیلی پر توقع بود میگفت باید روزانه با من بالا دوساعت حرف بزنی تلفنی
حالا من مامانم اون موقع مریض بود کار خونه دوشم بود مهمون میومد باید پذیرایی میکردم میگفت
ی بار رفتم ارایشگاه میون راه رفتم در خونشون دیدمش گفت تو بی ادبی نیومدی بالا گفتم باید برم ناهار بپزم دیدم سمی هست انداختمش دور راحت شدم بخدا
هول پسر بود برا خودشیرینی منو پیش دوس پسرش و دوست دوست پسرش خراب میکرد
اون موقع محلمون یکم پایین بود دوست نداشتم محل زندگیمونو کسی بدونه
دوستم به دوست پسرش و دوستِ دوست پسرش گفته بود کجا زندگی میکنم هر چی از من میدونست به اونا گفته بود منم برای همیشه گذاشتمش کنار
زیرآبی رفتن ،آمار دادن به اکس و به من نگفتن
حسود بود
شوهرکرد بمن نگفت
بچه دارشد بمن نگفت
یعنی تو اون دوران تلفنی حرف میزدیم ولی پس نگفت
اما خودش همیشه میخواست سراز کارای من دربیاره
منم قطع رابطه کردم
