منم که راهروی ردپای خیامم
که بیخبر ز در و محشر و سرانجامم
جهان شبی تار و کوزهای چراغِ من است
چنین حریفِ شبی اینچنین سیهفامم
شرابِ خُلَّر مینوشم و نمیدانم
که بعدِ مرگ چه خواهند ریخت در جامم
به خویش، زحمتِ پرهیختن نخواهم داد
اگر که معلومم نیست، چیست فرجامم
اگر کویر و دری بود و داوری هم بود
نخست، من میپرسم زِ بحرِ ابهامم
در «این دقیقه» پیِ کامِ خویش میگیرم
که «آن دقیقه» به جز پنبه نیست در کامم
به قولِ نسیه و ناپختهی یکی مفتی
اگر ز منفعتِ نقد بگذرم، خامم!
به من یکایک ذراتِ دهر میگویند
ز من نمیماند غیرِ کوزه و نامم!
#فریبرز_رضانواز