نمیدونم والا مشخص نیست
هرکس یه چیزی میگه
شاید یکی دوماه بود ازدواج کرده بودن
فقط اینو میدونم که شوهرش خیلی عصبی بود و باهم کلی دعوا داشتن از همون اولش !!
میگن میخواسته شوهرش رو بترسونه
نگاه کرده از پنجره دیده شوهرش میاد طناب رو انداخته گردنش ،،،،شوهره هم با همسایه مشغول صحبت میشه دیر میاد خونه
دیگه خفه میشه ،،،،
چقدر هم خوشگل و باشعور بود این دختر ،،،حیف شد رفت