مادرش اینا اومدن
با اینکه الان انقد عصبی ام نمیخام سر به تن شوهرم باشه
اما هرچی مادرشوهرم گقت چبشده گفت دعوا زن شوهریه
فضول بتوچه عن شدی
بعد بچه رو از بغلش گرقت داد به من نوزادن
فرستادش رفت
هرچند باز از عصبانیت من کم نمیکنه و میخام بکشمش
خدایا این ازدواج چببود آخ جز بدبختی هیچی نداره مجردی خوبه