ماتو ی ساختمون هستیم درمون روبرو همه بعد اون سه تا بچه داره دوتاش بزرگه آخری از بچه من دوسال کوچک تره من ی دونه بچه دارم بخداوندی خدا از صبح ساعت هشت اگر ولش کنی بچشو میاره تا دوازده شب موقع ناهار شام خواب اصلا براش مهم نیست بخدا بحدی بچش خوش خوراک هست یعنی ی چیز ببینه تا تهشو میخوره انقد انقد فضول هست کل خونرو ب آتیش میکشه دخترمم مدام کتکش می نه چون تو سنش نیست و اسباب بازی هاشو برمیداره هروقت میاد باید همش بگم نکن بکن روانی میشم چندبار خودم شوهرم بردیم جلو درشون گفتیم نیارینش برامون دردسر درست میشه بهم نمیسازن من خودم چندین بار به زنه گفتم دخترم انقد کتکش می نه هلش میده تو در و دیوار میترسم ضربه مغذی بشه زنه فقط میخنده دلم میخواد بزنم تو دهنش چندبار درو باز نمیکنم باز انقد میارنش تا باز کنم تا تا صدامون میره بالا میان که من مجبور باشم باز کنم یا تو راهرو بیرون تا صدامون میشنون سریع بچرو میاره میگه صداتون شنید بهونه گرفت
زنه خودش گف بچه هام حوصلشو ندارن تا از مدرسه میان میگن ببر خونه فلانی بخدا سر شهر شب وقت بی وقت نمیدونم چکار کنم شب دخترمو میخام ب زور بخوابونم میارنش
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
همسایه ی ما هم همینطوره نوه اش یه پسر سه ساله است میاره ی خونه ی ما میگه بچم گناه داره تنهاست پیش بچه هات بازی کنه بچه ی شیطونی نیس ولی همش در حال رفت و امد بین خونه ی ما و خودشه منم تو رودربایستی موندم به همسایمون نمیتونم بگم نیا هر از گاهی به خودش میگم بدو برو خونتون ولی دوباره پا میشه میاد درو میکوبه