اومد دنبال من بعدش رفتیم دنبال خواهرش
من جلو در خونشون پیاده شدم دست دادم سلام الحوالپرسی
تعارف کردم شما بفرمایین جلو بشینین فلان که قبول نکرد
خیلی خوش برخورد خاکی گرم حرف زد
رفتیم کافه حرف زدیم کلی خندیدیم فلان
برگشتیم
رفته خواهرش و مادرش حرف زدن باهم
به رلم گفتم خواهرت چی میگفت نظرش در مورد من چیه
به مامانت چی گفت
گفت به مامانم گفته دختره از من بلندتر از من چاق تره
من کلا خشکم زد
اخه من۱۷۵ اینام خواهر رلم۱۷۷ـ۱۷۸
بعد من ۷۰ کیلو ایشون۷۵ کیلو
چیزی نگفتم بهش
ولی دلم شکست خدایی
بعد گفت مامانم گفته ارع من عکس دختره رو دیدم فهمیدم چاقه
دستبندی کع برا ماهگرد من گرفته بود z. بود
همون رنگ عبن همون دستبند دست خواهرش بود r
حالم بهم خورد از خانوادش
شعور و انسانیت شخصیت دخترو میگن نه اندامشو حالا تعریفم نباشه بد هیکل نیستم بخدا