من که متاسفانه دقیقا دیوار به دیوار خونه مادرشوهرمم
کارایی که من کردم براش اگه برای هرکی دیگه کرده بودم قدر میدونست
هفته ای ۳ مرتبه با اینکه خودش سر حال و سر پا هست بهش غذا میدادم کیک و شیرینی درست میکردم میدادم
مهمان میومد خونشون میرفتم کمک
تازه دختر مجرد هم داره تنها نیست
به شوهرم میگفت بهشون محبت کن خواهرتو بغل کن بوس کن
بزار رفتاراشون با منم بهتر بشه
ولی دقیقا همه چی برعکس شد
شنیدم داره پشت سرم به یه مرد غریبه از دوستای دورشون حرف میزنه
واقعا شوکه شدم
به پدر شوهرم گفتم
ولی مادرشوهرم زد زیرش در صورتی که اون آقا حرفای مادرشوهرم و تایید کرد
از اون روز به بعد دیگه شدم یه ادم دیگه
نه محبت میکنم نه زنگ میزنم نه خرید میکنم میبرم براشون
در حد هفته ای یک بار همراه شوهرم میرم،من همیشه میخواستم صلح و ارامش برقرار باشه
محبت که از حد بگذرد نادان خیال بد کند