من چند روز بود، نماز صبح که میخوندم، آب و خوراکی دخترمو حاضر میکردم، لباساشم میزاشتم رو مبل، باباش حاضر میکرد و میبردش و من بیدار نمیشدم.
تو راه به باباش گفته، ما میایم بیرون و مامان میخوابه و این عدالت نیست و .....
شوهرم گفت تو هم بیدار شو، راهیمون کن و بعد بخواب.
دیگه امروز بیدار شدم، عدالت برقرار باشه