من دقیقا آنجایی قرار دارم که لبریز شدهام از درد
در آسفالتهایی قدم میگذارم که دردهایم در آنها جریان دارند
من در روزهایی که اشکهایم در چشمانم جاریست اما راهی جز دوام آوردن ندارم
دقیقا صحبتهایی را دارم که هیچ گوشی برای درک آنها وجود ندارد
در صبحهایی که از شدت غصه و نگرانی مینالم به گویی طعنه زدهاند به من
به خود انگ نادانی میزنم اما میدانی اگر شوق آن مسیر نبود سالها پیش باید میمردم
نمیتوانم رها کنم گویا درد در تمام تار و پودم عجین شده اما درد از پایم درنیاورد ادامه میدهم💔❤️🩹