من نمیگویم گدا را کن غنی خود را فقیر
یا که او را از فتوت کن عزیز و خود اسیر
گاهگاهی عذر او در زیردستی در پذیر
گاهگاهی گر ز پا افتاد او را دست گیر
!داری از سائل دریغ از لقمه نان خویشتن؟
!پس بدو مفروش باد عز و شأن خویشتن
!باز دار از طعنهاش طعن زبان خویشتن
گر به یاد ظلم دادی آشیان خویشتن