بچه ها امروز مامان من خونمون بود شب قبل اومده بود نزدیکای ظهر شوهر زنگ زده میگه چرا نمیری به خواهرم سر بزنی ناراحته اخه پای بچش شکسته ماهم ملاقاتش رفتیم دو بار بعد حالا که یه بار مامانم اومده میگفت خواهرم ناراحت برو یه سر بهش برن باید هر روز بری منم مهمون داشتم عقلش نمیرسه جلو مهمون زنگ نزنه اخرش مامانم معذب شد پاشد رفت البته میخاست بره ولی درست بود صبر کنه مادرم بره بعد کلللا خیلی پر توقعه
جلو مامانت جواب نمیدادی
اصلا رو نده به شوهرت یعنی چی هر روز برو به خواهر شوهرت سر بزن مگه خونه و زندگی نداری مگه عزیز جونت مهمونت نیس
به خدا مردی که انقدر پر روهه با سلیته بازی باید بشونیش سر جاش
من حتی وقتی مادر شوهرم و شوهرم تلفنی حرف میزنن
اصلا حتی همسرمو برای کاری صدا نمیزنم سکوت میکنم و به کارای خودم میرسم
خیلی خانم خوبیه اگر کوچکترین چیزی بگم بنده خدا سریع معذب میشه و میگه مزاحمتون نشم
بعد اونوقت شوهرت میدونه مامانت پیشته و این قدر بیدرکه
اصلا مامانت هم که نباشه مگه کلفت نوکر گیر آورده برا خواهرش که هر روز پاشی بری اونجا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز