دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
برو بیارش حالا تو فقط دلتنگشی اون علاوه بر دلتنگی خیلی ترسیده چون محیطش نااشناست و ادمای امنش رو نمیبینه بچه افسردگی و ترس رهایی میگیره نکن اینکارو اه
یادت باشه تو این دنیا هیچ چیزی از هیچ کسی بعید نیست... اگر مادر شدی یادت نره اول تو باید شاد و قوی باشی تا بتونی شاد بزرگش کنی یک بچه از همون روز تولدش نگاهش به خنده های مادرشه نه رنگی بودن اتاقش... شوهر خدا نیست نون شبت گرو اون نیست پس از سر ناچاری کنارش نمون اگر حرمت گزار نیست .
اگربچه هات به بودن درکنار مادرت ومحیط منزلشون عادت دارن..اشکال نداره که بعضی روزها یکیشون رو بسپاری به مادرت..(بعضی وقتها دخترت بعصب روزها پسرت.).چون نگهداری از دوقلو واقعا سخته و تا یکسالگی حتما کمکی میخواد..
آنقدر تاپیک دو قلو فیک بوده نمیتونم تاپیک دوقلو باور کنم
ای هیچ ،برای هیچ ، برهیچ، مپیچ ...کار خوب فقط زمانی ارزشمنده که فقط برای رضای خدا و خالصانه باشه...ما باید حتی برای تک تک کلمات در فضای مجازی اون دنیا جواب پس بدیم...
شازرده کوچولو یه گل قشنگ توی کهکشون دل تنگته❤️🩹 شازده کوچولو دنیابی رحمه، این زمین پر از غصه و درده💔 دلامون تنگه دستامون سنگه همه حرفامون بازی ورنگه.. وقتی که داشتی میرفتی، جانم به پیراهنت گیر کرده بود :)درست نزدیک اون پارک ـ. بعدازاون چیزی درمن شکست و مردم..دیگه هیچی برام مهم نیست حتی پامو از پتو درمیارم، بذار جن پامو بخوره دیگه کیک شکلاتی نمیخورم دیگه شکولات دوسندارم آبمیوه انبه رو ترک کردم... توخدای روی زمینم بودی همیشه عاشق اون ذهنیتی ک ازت داشتم میمونم،،، هرچند تو بد کلاهی سرم گذاشتی.... حلالت میکنم امامیسپارمت بخدا.. من بگزرمم خدا از حق بندش نمیگذره.. خداحافظ ای عشق قدیمی... مثل من کسی شبیهت نمیشه مثل من کسی رفیقت نمیشه.... جای من وسط قلب توبوده قلب من خونه امن توبوده.. خداحافظت عشق قدیمی، خداحافظت همدم شبهام، خداحافظ ماه قشنگم، خاطراتتو میبرم همرام مینویسمشون توی شعرام....مینویسم اسم تو رو روسینم تو رو بازتورویامیبینم......
خواهرزاده منم یه دو قلو داشت یه بچه بزرگتر هم داشت خیلی اذیت میشد. بچه ها رو نوبتی کرده بودن یه روز یکی از قل ها پیش مادربزدگش میرفت اون یکی پیش مامانش میموند فردا جابه جاش میکردن .ولی خب خیلی خوب بود .تنهایی نمیتونست بچه هاشو بزرگ کنه .