برای خودم مینویسم.
این روزا واقعا نمیدونم چطوری میگذره
به خیلی چیزا فکر کردم.به خیلی کارا.
شاید بتونم خودمو راحت کنم.رها کنم همه چیو.دل بکنم از هدفم.
اما آخرش چی؟زندگی چی؟فقط همینه یعنی؟فقط همین؟معنی این زندگی کوتاه من همینه؟نه نیست
خوشحالی میخواد خنده ی از ته دل.رسیدن.
ولی قبلش باید بجنگم.با وقت کم.من تمام زندگیمو پای رویام گذاشتم.به همین راحتی دل بکنم؟
هی خودمو مقایسه کنم؟هی وقت کمو بهانه کنم؟هی نا امید بشم هی دست بکشم هی امروز و فردا کنم؟
واقعا دیگه گنجایش ندارم دیگه به آخرش رسیدم .
این بار هم .یه فرصت دیگه به خودم میدم.فقط یه فرصت دیگه.این آخریننن بااره.
شاید در اینده یه نفر ابن تاپبکو ببینه.من دارم درباره ی کنکور حرف میزنم.صفر نیستم اما صدمو نزاشتم.هنوز نزاشتم.
از همین الان .همین لحظه.و نه فردا.از همیننننننن امروووووززززززز شروع کن.ازت خواهششش میکنم از همین حالا برای رویات قدم بردار.خودتو مقایسه نکن با هیچچکسسس.تو منحصر به فردی.کاش خودم بفهمم..