رفتم خونشون خونه بهم ریخته شام نزاشته به درس بچه ها نرسیده نشسته بود داشت گریه میکرد الهی بمیرم براش از خرداد ماهه درگیره میگه تازه یکم ارامش داشتم که تموم شد نماینده بیشعورشونم نه یه زمینه سازی کرده نه چیزی مستقیم بهش گفته از شدت ترس و ناراحتی تب خال زده نشستم موهای برادرزاده مو گشتم هییییچی نبود زنگ زدم به نماینده میگم خودت دیدی اخه چیزی نیست میگه نه یه چیز سفید دیدم.
بهش گفتم پاشو اینقدر ضعیف نباش گیریم که اصلا بوده انشاالله بزرگ بشن اینقدر از این بدتر چالش داری که این پیشش هیچه شامپو میگیری درست میشه خدا کریمه یکم اروم شد پاشد باهم خونه رو جمع کنیم شام گزاشتم جارو کشیدیم. یه دعای از ته دل کنید این مشکل حل بشه واقعا داره دیوونه میشه.
(هر کسی هم که چرت پرت بگه انشاالله عزیزاش سرطان بگیرن. اینو گفتم چون اینجا عقده ای و چرت بنویس زیاد هست)