فکر؟؟؟
کل زندگیمه
همش:))))
هیچ کس خبر نداره ولی
چند ماه پیش تصادف بدی کرد تو یکی از خیابون های خطرناک شهرمون
زنش قبلش قهر کرده بود رفته بود شهرستان
و خانوادش هم رفته بودن دیارشون
از سرکار که برمیگشته با موتور میخوره به تریلی میوفته پایین جاده که ارتفاع زیادی داره
میبرنش بیمارستانی که پرستارش عممه
عمم زنگ میزنه میگه بهم که بیا بیمارستان تصادف کرده.همین که رفتم دیدمش وجودم رو سرم خراب شد.چمد روز تو بیهوشی بوده و من کل اون روزا کنارش بودم.مراقبت میکردم ازش .خون زیاد ازش رفته بود دادم بهش.شبا فقط خیره میشدم بهش .روز آخری رفته بودم نمازخونه نماز صبح بخونم لای گریه ها خوابم برده بود همونجا عمم میاد میگه بیدار شو زودتر از بیمارستان خارج شو تا خانمش ندیدنت الان اومدن .خودشم بهوش اومده .ولی زنش نیومد و اونجا موند .کل هزینه بیملرستانو حساب کردم اومدم بیرون چون خانواده خودش فقیرن و خانواده زنش وضعشون خوبه ولی خسیسن زنه هم که قهر موند اونجا
دلم براش کباب بود هر لحظه که داره الان چی کار میکنه و چقدر درد داره:")))(