از اینکه ۴ سال عروسی کرده داداشم داره خانوادشو تامین میکنه
برادراش ک دانشجون خونه اینا زندگی میکنن
بخدااا هیچیی نگفتم گفتیم زندگی خودشه
مادرم و پدرم پیرن تنها خودشونن ازشون دوری میکنه نمیره الان سه ماهه نرفته خونه پدرم
پدرم هرروز بهش زنگ میزد اما اون انگار ن انگار
من خودمم زن داداشم اما همیشه رو این باورم یکی شوهرشو بخواد باید خانواده شوهرشم بخواد
اما اون ۴ سال با داداشم زندگی کرده هزارر بار قهر کرده زفته خونه باباش
وقتی من عروسی کردم از شدت حسادت با خانواده شوهرم اومد خونمون
ازش بدم میاد هرکسی بیاد حرفم بزنه باز میگم
باز میگم خیلیی چیزا هست ک نمیشه گفت اما هیچوقت نمیبخشمش چون دل پدر مادرمو خیلی رنجونده