یه جوری شده تا سنش میره بالا عصبی تر میشه
عصبی و افسرده و ناامید
بخدااا گاهی زنگ بهش میزنم حالم خوب بشه بدتر میشم
انقدر از درد و مریضی و اینا میگه
بهش زنگ میزنم بد و بیراه میگه ب پدرم
این اینجوریه فلانی اینجوریه
پدرت پدرت خیلیی بده
خیلی از پدرم بدش میاااد واقعا خودمون همیشه میگیم پدرم خوب مادرمو تحمل میکنه
الان زنگ میزنم میگم بگو ب پدر زنگ بزنه ببینه خونه فلانی میان اونجا میگه خودش باید عقل داشته باشه زنگ بزنه ن من
میگم زنگ بزن فلان چیزو بیاره میگه خودش باید عقل داشته باشه
گاهی همخیلیی تیکه میپرونه ب شوهر من و خواهرم
جلو خودمون گاهیم جلو خودشون