2777
2789


💌بین در و دیوار، 

تا درب به پهلوی مادرمان فاطمهٔ زهرا سلام‌اللّه‌علیها خورد، 

فرمود: فرزندم مهدی! کجایی؟


دل حضرت زهرا 

سلام‌اللّه‌علیها از این خون است 

که هزار و صد و هشتاد 

و خرده‌ای سال، امام زمان ارواحنافداه یک‌طرف و مردم دنیا یک‌طرف هستند. 

کمتر کسی به یاد 

امام زمان ارواحنافداه است.


▪️ قرآن می‌فرماید:‌ 

«أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى» 

(سبأ/ ۴۶) بلند شوید.

اگر همراه هم نداری، 

فرادی هم که شده خودت بلند شو.


▪️امام زمانت می‌فرماید: 

برای فرج من هم دعا کنید. 

آقا ارواحنافداه گریه می‌کنند که 

این مردم، 

به‌اندازهٔ مرغی که گم می‌کنند و به دنبال آن می‌گردند، 

اگر دنبال من می‌گشتند، 

مرا پیدا می‌کردند. 


▪️چقدر غصّهٔ کمبود 

دنیا را خوردیم و چقدر غصّه‌ خوردیم امام زمانمان کجاست؟




⛅️اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج⛅️  خــــ🫶🏻ــدای مــن !     چقدر زیباست امید به رحمتت ! و چه زیباتر اجابتت .....!جانا ! بهتر شدن روز به روز حال روحی ام را تنها از قدرت و مهر بی کرانت میبینم ...تو را سپاس.خدای مهربانم !...من عشق و آرامش و شادی را در زندگی ام تنها از تو و دستان پر مهر و قدرتت می بینم‌🌱💚

😔😭

یا صاحب الزمان .. العجل العجل💚

هر آدمی، چه پولدار و چه بی‌پول، چه زن و چه مرد، چه پیر و چه جوان ممکن است به بی‌شعوری مبتلا شود. نه باهوش بودن و نه کودن بودن، هیچ‌کدام مانع از ابتلا به این عارضه نمی‌شوند. به عبارت دیگر، بی‌شعوری مرضی است که می‌تواند هر کسی را در هر زمانی، بدون هیچ هشداری، آلوده کند

😔😭یا صاحب الزمان .. العجل العجل💚

التماس دعا عزیزم 

⛅️اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج⛅️  خــــ🫶🏻ــدای مــن !     چقدر زیباست امید به رحمتت ! و چه زیباتر اجابتت .....!جانا ! بهتر شدن روز به روز حال روحی ام را تنها از قدرت و مهر بی کرانت میبینم ...تو را سپاس.خدای مهربانم !...من عشق و آرامش و شادی را در زندگی ام تنها از تو و دستان پر مهر و قدرتت می بینم‌🌱💚

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



الهی قربونت برم صاحب الزمان اقاجان خیلی دوست دارم دستمو بگیر

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

میشه برام یه صلوات بفرستید و برام دعا کنید ؟ ان شالله خدا هزار برابرشو برای خودتون رقم بزنه  تاپیک ها متفاوته بله چون ادم ها هم متفاوتن کاربری دست 3دوست گلگلی     باردار نیستم تیکر همینجوری هست

5 صلوات برای ظهنور بفرستید

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

میشه برام یه صلوات بفرستید و برام دعا کنید ؟ ان شالله خدا هزار برابرشو برای خودتون رقم بزنه  تاپیک ها متفاوته بله چون ادم ها هم متفاوتن کاربری دست 3دوست گلگلی     باردار نیستم تیکر همینجوری هست

5 صلوات برای ظهنور بفرستید

چشم

⛅️اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج⛅️  خــــ🫶🏻ــدای مــن !     چقدر زیباست امید به رحمتت ! و چه زیباتر اجابتت .....!جانا ! بهتر شدن روز به روز حال روحی ام را تنها از قدرت و مهر بی کرانت میبینم ...تو را سپاس.خدای مهربانم !...من عشق و آرامش و شادی را در زندگی ام تنها از تو و دستان پر مهر و قدرتت می بینم‌🌱💚

اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

میشه برام یه صلوات بفرستید و برام دعا کنید ؟ ان شالله خدا هزار برابرشو برای خودتون رقم بزنه  تاپیک ها متفاوته بله چون ادم ها هم متفاوتن کاربری دست 3دوست گلگلی     باردار نیستم تیکر همینجوری هست

چشم

دوست عزیزم لطفا در دوعاهات منو هم فراموش نکن

فقط 20 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

میشه برام یه صلوات بفرستید و برام دعا کنید ؟ ان شالله خدا هزار برابرشو برای خودتون رقم بزنه  تاپیک ها متفاوته بله چون ادم ها هم متفاوتن کاربری دست 3دوست گلگلی     باردار نیستم تیکر همینجوری هست

حضرت آیت‌الله سید محمد کشمیری، استاد ما و از اولیای الهی و اوتاد بود. علمای نجف دربارة عظمت پدر ایشان حضرت آیت‌الله سید مرتضی کشمیری می‌گفتند، اگر ایشان ادّعای نبوت می‌کرد نمی‌توانستیم ردّ بکنیم. ایشان اهل چنین ادّعاهایی نبود و علمای نجف برای بیان عظمت معنوی ایشان چنین می‌گفتند. ایشان ارتباط فوق‌العاده‌ای با حضرت حقّ، داشت و معجزات و کرامات عجیب و بسیاری از ایشان نقل شده است. داستان‌های محیّرالعقولی که بعضی از آنها را به خاطر دارم. آیت‌الله سید مرتضی هم همین‌طور بود. معروف و مشهور بود که در نجف، فقط شب‌های جمعه از خانه بیرون می‌آمد و به حرم امیرالمؤمنین(ع) مشرف می‌شد و تا قبل از اذان صبح به منزل باز نمی‌گشت. ایشان چیزی از کسی قبول نمی‌کرد. مجتهدی مسلم و خیلی مورد توجه همگان، امّا کاملاً منزوی بود. از خانه بیرون نمی‌آمد و چیزی از بازار نمی‌خورد. خودش آردی در منزل تهیه می‌کرد و به نانوای متدیّنی می‌داد که برای ایشان این نان را می‌پخت. خطّش خیلی زیبا بود. تابلوهایی را با عبارت «یا صاحب الزمان أغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی» می‌نوشت و به پسرش می‌داد. او هم آن تابلوها را چاپ می‌کرد و می‌فروخت و پولش را به پدر می‌داد. پدر هم زندگی خود را با آن اداره می‌کرد. آن وقت ایشان استاد اخلاق ما بود. من به خدمت ایشان می‌رسیدم. خودشان مکرّر به بنده می‌گفتند: «به یک حمد خواندن، مرده زنده می‌کردم». یکی از دفعاتی که به دیدار ایشان رفته بودم، از ایشان اسم اعظم را خواستم. ایشان ندادند ولی گفتند اگر اسم اعظم را می‌خواهی به در خانة امام زمان(ع) برو و از این اسم شریف: «یا صاحب الزمان أغثنی یا صاحب الزمان أدرکنی» نگذر. این اسم اعظم حق است، به آن توجه داشته باش. به دنبالش این ماجرا را برای بنده تعریف کردند که، سفری به خراسان رفته بودم. در مسیر برگشت از تهران به قم رفتم تا یکی از آشنایان و بستگان را ببینم و بعد به عراق بازگردم. در نیمه شبی که هوا سرد بود، اتوبوس مرا جلوی صحن حضرت معصومه(س) پیاده کرد. من هم پیاده شدم. امّا من پیرمرد هشتاد و پنج ساله با چمدان و ساک کجا بروم؟ من که آدرس را بلد نیستم و کسی هم نیست که از او نشانی را بپرسم. مقداری ایستادم، دیدم خبری نشد. با خودم گفتم ما که صاحب و ملاذ و ملجأ داریم. بهتر است از ایشان استمداد کنم. می‌گفت، ساک را به یک دست گرفتم و عصا و چمدان را هم به دست دیگر. چشمانم را بستم و در پیاده‌رو به طور مرتب می‌گفتم: «یا صاحب الزمان أغثنی یا صاحب الزمان أدرکنی» مکرّر این اسم را تکرار می‌کردم و راه می‌رفتم. یکدفعه سنگین شدم و بعد از آن نگاه کردم و دیدم بر در یک خانه‌ام. نگاه کردم، دیدم اسم همین اقوام ما بر در نوشته است. در زدم، آمد و دیدم خودش در را باز کرد و متحیرانه از من پرسید، چطور و با چه آمدی؟ گفتم آمدم دیگر و به داخل خانه رفتم.


اسم حضرت بقیـةالله(ع) اسم اعظم حضرت حقّ است. در گرفتاری‌های روحی، معنوی، جسمی، مادی توجه و توسّلتان به این اسم شریف باشد. خدا شاهد است بنده مکرّر گرفتاری‌های مختلفی داشتم مخصوصاً در فشارها و ناراحتی‌های خارجی با این ذکر نتیجة قطعی گرفته‌ام. ذکر «یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی» را یادداشت کنید و در مواقع گرفتاری متوسّل و متوجه به حضرت بقیـةالله ـ روحی له الفدا ـ بشوید، ان‌شاءالله نتیجه قطعی خواهید گرفت. این ذکر، عدد هم ندارد و ایشان به من عدد نفرمودند که برای جواب گرفتن چند بار آن را تکرار کنم. لازم است مرتب آن را تکرار کنید و همین طور بگویید.



حاجی نوری در‌نجم‌الثاقب می گوید:


جناب مستطاب تقی صالح، سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن موسوی رشتی، تاجر ساکن رشت، ایده الله تعالی (پس از مطالبی که نقلش زیاد مفید نیست می گوید) سید رشتی برایم نقل کرد و گفت:


در سال هزار و دویست و هشتاد به قصد حج از رشت به تبریز آمدم و در منزل حاج صفر علی تاجر تبریزی معروف وارد شدم و چون قافله ای برای رفتن به مکه نبود متحیر بودم که چه باید بکنم تا آنکه حاجی جبار جلودار سدهی اصفهانی قصد رفتن به طرابوزن را داشت، من هم از او مرکبی کرایه کردم و با او رفتم در منزل اول سه نفر دیگر هم به نام حاج ملا محمد باقر تبریزی و حاج سید حسین تاجر تبریزی وحاج علی به من ملحق شدند و همه با هم روانه ی راه شدیم، تا رسیدیم به «ارض روم» و از آنجا عازم طرابوزن شدیم.


در یکی از منازل بین راه، حاج جبار جلودار نزد ما آمد و گفت: این منزل که در پیش داریم بسیار مخوف است، لطفا قدری زودتر حرکت کنید تا بتوانیم، همراه قافله باشیم (البته در سائر منزلها غالبا ما از قافله فاصله داشتیم). ما فورا حرکت کردیم و حدود دو ساعت و نیم و یا سه ساعت به صبح با قافله حرکت کردیم، حدود نیم فرسخ که از منزل دور شدیم، برف تندی باریدن گرفت، هوا تاریک شد، رفقا سرشان را پوشانده بودند و با سرعت می رفتند، من هرچه کردم که خودم را به آنها برسانم ممکن نشد، تا آنکه آنها رفتند و من تنها ماندم، از اسب پیاده شدم و در کنار راه نشستم و فوق العاده ناراحت و مضطرب بودم، چون حدود ششصد تومان برای مخارج همراهم بود، بالاخره فکرم، به اینجا رسید که تا صبح همینجا بمانم و چون هنوز تازه از شهر بیرون آمده بودیم، می توانم به جائی که از آنجا حرکت کرده ام برگردم و چند محافظ بردارم و خودم را به قافله برسانم. ناگهان همان گونه که در این افکار بودم، در مقابل خود آن طرف جاده باغی دیدم و در آن باغ باغبانی را دیدم که بیلی در دست داشت و به درختها می زد که برف آنها بریزد، باغبان نزد من آمد و با فاصله ی کمی ایستاد و با زبان فارسی گفت: تو که هستی؟ گفتم: رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمی دانم.


گفت: نافله بخوان تا راه را پیدا کنی! من مشغول نافله شب شدم پس از پایان تهجدم، باز آمد و گفت: نرفتی؟


گفتم: والله راه را نمی دانم.


فرمود: زیارت جامعه بخوان! من با آنکه زیارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم، آنجا مشغول زیارت جامعه شدم و تمام آن را بدون غلط از حفظ خواندم.


باز آمد و گفت: هنوز نرفتی! و اینجا هستی من بی اختیار گریه ام گرفت، گفتم: بله هنوز هستم راه را بلد نیستم، که بروم.


فرمود: زیارت عاشورا بخوان! من برخاستم و ایستادم و زیارت عاشورا را با آنکه حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نیستم،از اول تا به آخر با صد لعن و صد سلام و دعاء علقمه خواندم.


پس از آنکه تمام کردم، باز آمد و فرمود: نرفتی هستی؟!


گفتم: تا صبح اینجا هستم.


فرمود من الآن تو را به قافله می رسانم، سوار الاغی شد و بیلش را به روی دوشش گذاشت و فرمود: ردیف من بر الاغ سوار شو، من سوار شدم و مهار اسبم را کشیدم اسب نیامد و از جا حرکت نکرد.


فرمود: مهار اسب را به من بده به او دادم بیل را به دوش چپ گذاشت و مهار اسب را گرفت و به راه افتاد، اسب فورا حرکت کرد، در بین راه دست روی زانوی من گذاشت و فرمود:


شما چرا نافله (شب) نمی خوانید؟ نافله نافله نافله (این جمله را سه بار برای تأکید و برای اهمیت آن را تکرار کرد) باز فرمود: شما چرا زیارت عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا عاشورا عاشورا و بعد فرمود: شما چرا زیارت جامعه نمی خوانید؟ جامعه جامعه جامعه و با این تکرار به این سه موضوع، تأکید زیادی فرمود.


او راه را دائره وار می رفت، یک مرتبه برگشت و فرمود: آنها رفقای شما هستند، دیدم آنها لب جوی آبی پائین آمده اند و مشغول وضو برای نماز صبح هستند، من از الاغ پیاده شدم، که سوار اسب شوم و خود را به آنها برسانم ولی نتوانستم به اسب سوار شوم آن آقا از الاغ پیاده شد و مرا سوار اسب کرد و سر اسب را به طرف هم سفرانم برگرداند، در آن حال به فکر افتادم که این شخص که بود؟ که اولاً فارسی حرف می زد! با آنکه در آن حدود فارسی زبان نیست! و همه ترکند و مذهبی جز مسیحی در آنجا نیست، این مرد به من دستور نافله و زیارت عاشورا و زیارت جامعه می داد، مرا پس از آن همه معطلی که در آنجا داشتم به این سرعت به رفقایم رساند؟!


و بالاخره متوجه شدم که او حضرت «بقیه الله» ارواحنا فداه است ولی وقتی به عقب سر خود نگاه کردم، احدی را ندیدم و از او اثری نبود.

شخص عطاری از اهل بصره می گوید:

روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند.


من اصرار می کردم؛ ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:

ما از ملازمان درگاه حضرت حجت علیه السلام هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.

همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید.

گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده اند، جرأت این جسارت را نداریم.

گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم والا از همان جا بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛ اما باز هم امتناع کردند.

بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم.

متوجه من شدند و گفتند: نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو.


این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد.

اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم.


وقتی باران را دیدم، به یاد صابونها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت علیه السلام قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت علیه السلام قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.


بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود.

همراهان گفتند: تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند:


« ردّوه فانه رجل صابونیّ »

یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی.

این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از وابستگیهای دنیوی خالی نکرده است تا محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد.

این سخن را که شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل، به تیرگیهای دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد. »

نامه ی امام زمان به شیخ مفید:

 ما زندگی تو رو شاهدیم. 

ما عبادت نیمه شبت رو دیدیم. 

پسندیدیم تو رو، می خواهیم گاهی با تو درد و دل بکنیم، حرف بزنیم.

‍ امام زمانِ ما، همون امام زمان‌ِ شیخ مفید است. مشکل از ماست که مفید نیستیم💔

شهیدقاسم سلیمانی❤️:قدس❤️با پرچمداری شیعه آزاد خواهد شد

سید کریم محمودی تهرانی ملقب به عبدالکریم کفاش!

سید عبدالکریم کفاش بنده ی خدا، مستاجر بود.

چند ماهی اجاره ی خانه اش عقب افتاده بود، صاحب خانه بیرونش کرده بود،

اثاث هایش را ریخته بودند در خیابان ، متوسل به امام زمان"عج" می شود.

حضرت تشریف می آورند و می فرمایند:


سید عبدالکریم ، ما اهل بیت و امام ها به دنیا توجه و اعتنا نکردیم،

تو هم بیا بگذر ، از ما خانه نخواه می گوید: آقاجان ، شما هر چه بگویید من قبول دارم....


 




شما مهم ترین و اساسی ترین حوادث و مصائب و مشکلات را دیدید،اما آقاجان مستأجری نکردی که ببینی چقدر سخت است.


می گفت: آقا لبخندی زدند فرمودند: خیلی خوب خانه برایت درست می کنیم،حدود یک ساعت از این جریان گذشت که یک تاجر تهرانی آمد ،ما را سوار کرد و یک خانه ی آماده با کلیدش به من تحویل داد و رفت.


ببین چقدر با حضرت یگانه بوده است!!


سید عبدالکریم پینه دوز هفته ای یک بار به محضر امام زمان علیه السلام می رسد.


رمز ملاقات دیدارش چه بود؟ چگونه موفق به لقا و دیدار امام زمان علیه السلام شد؟


همین سوال را از سید عبدالکریم پرسیدند – شیخ مرتضی زاهد هم اعجوبه روزگار بود.

هر روز به مغازه ی ایشان می رفت غوغا بود – از سید عبدالکریم پرسیدند:



چه شد که موفق به دیدار حضرت شدی؟



فرمود: من یک شب پیغمبر ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله را در عالم رویا زیارت کردم.


گفتم: یا جداه ، یا رسول الله ، من خیلی علاقه دارم خدمت آقازاده ی شما برسم، چه کنم؟


هر دری می زنم نمی شود. جدم فرمود: سید عبدالکریم ، فرزندم ، روزی دو بار ؛


اول صبح و اول شب می نشینی و برای حسینم گریه می کنی ، اگر میخواهی خدمت امام زمان برسی این برنامه را انجام بده. می گوید: من از خواب بیدار شدم ،این برنامه را یک سال ادامه دادم ، صبح ها می نشستم ، خودم برای خودم روضه ی کربلا را می خواندم ، غروب هم می نشستم مقتل میخواندم و گریه می کردم. یک سال که از این جریان گذشت ، دیدم دیگر راه باز شد.


بعضی ها می گویند : چه آسان! بسم الله شروع کنند ببینند می توانند یا نه !؟


خیلی ها شروع کردند وسط کار بریدند. باید بگوییم : خدایا کمکمان هم بکن.


اتفاقا" مطلب مؤید به قانون سنخیت است . امام زمان علیه السلام یکی ازعبادات عالیه و اعمالش همین است؛


اول صبح و دم غروب گریه می کند برای امام حسین علیه السلام.


اگر کسی این عمل را انجام داد ، با امامش همکار می شود،هم سنخ می شود. « السنخیة علة الانضمام »سنخیت موجب ضمیمه شدن و رابطه و وصل خواهد شد.


خدایا ! بارالها ! پروردگارا ! به حق حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام و به حق امام زمان ،

مهدی موعود علیه السلام توفیق گریستن بر ابی عبدالله الحسین علیه السلام را به همه ی ما عنایت فرما.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کادو

parya99999888 | 48 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز