خسته شدم از زندگی
دلم مصرف الکل و گل و هروعین میخاد خیلی خستم خیلی ۱۹ سالمه
هیچکسیم کنار خودم نمیخام فقط میخوابم زندگیمو با اینا پر کنم
دلیل خستگیم از زندگی پدرمه
نگین برو تراپی و روانشناس و...
من از کلاس دوم با خودم حرف میزدم این مشکل از اون شبی بوجود اومد که دیدم بابام دستای مادرمو با طناب بسته و چهار ساعت شلاقش میزد و بعد هم بزور مادرمو خابوند کنار خودش هیچ وقت اون صحنه یادم نمیره
خیلی چیزای دیگم هست نمیتونم اینجا بگم
چند ساله تو فکر خودکشیم و ی بار تو بازار شهر حدودا سه سال پیش هر پسری رو که میدیدم فکر میکردم مال منه با هرکیم که بودم بهم میگفتن تو باید درمان شی مغزت مشکل داره حتی بهم میگفتن رفتارت شبی کسخلاست . بابام خیلی ازیتم کرد ریشه اینا از پدرمه که تو ذهنم مونده
کسی اینجا میتونه کمکم کنه؟