خونه ما نزدیک دانشگاهه یکی از همکلاسیام تهرانه ولی،
آب دانشگاه مشکل پیدا کرده بود قطع شده بود اینم دستشویی داشت من تعارف کردم خونه ما نزدیکه بره دسشویی،اومد دسشویی کرد نشست رو مبل تو گروه دید زدن کلاسمون لغو شده دیگه نرفت
دیگه منم فکر کردم سر زمین درد نمیاد که ما تو خونه نشستیم اینم همکلاسیمه تا شروع کلاس ها خونه ما بمونه.یکم حرف زدیم ک از درس خسته شدیم شوهر بهتره اینا..بعد گفت حالا من باز یه چیز ولی کی تورو میگیره آخه
لحنشم با خنده شیطانی بود😒
حالا من قیافه ام خوبه همه میگن خوشگلی رفتارمم ایرادی نمیبینم نمیدونم چرا همچین حرفی زد
ساعت ۱ شد نرفت مامانم دیگه صدامون کرد برا نهار
اومد آشپزخونه دید غذا قرمه اس گفت قرمه سبزی معده درد میشم دیگه چیزی ندارین بخورم؟
خلاصه مامانم براش همبرگر سرخ کرد
مامانم داشت گوجه و..از یخچال درمیاورد در یخچال باز شد فکر کنم چشمش خورد به ترشی و سالاد کلا خیره نگاه کرد
گفتم برات کدوم ترشی رو بیارم،گفت نمیخورم ولی دارم تعارف میکنم کلم دوست دارم اونو بیار:|
باز بحث شد مامانم گفت که من رفتم کلاس آشپزی و کیک پزی و...
گفت من خیلی کیک دوست دارم دفعه اومدم برام کیک درست کنین
حالا من اصلا اینوو نمیشنااسم در حد همکلاسی هستیم فقط دختر خاله شد زود