چند ساله خواهرشوهرم دعوت نمیکنه بعد من چندین بار متوجه شدم برادرشوهرم اینا و حتی خانواده خاله شوهرم و دختر خاله هاش همگی خونش شام بودن بارها و بارها در صورتی که قبلا به همسرم زنگ میزد میگفت ماهم بیایم اما چند ساله فقط اینایی که دوست داره دورخودش جمع کرده حالا دست دخترش شکسته بود اول میخواستم به این بهونه برم بعد همسرم زنگ زد حال بپرسه دیدیم باز همون جماعت شام اونجا هستن راستش بهم برخورد چرا هیچ وقت به ما نمیگن بیاید بعد موقعی که یه گرفتاری پیش میاد زنگ میزنن میگن به شوهرم بیا فلان کن
خلاصه دوسه روز بعد زنگ زدم حال دخترش رو که دستش شکسته بود پرسیدم بعد بهش گفتم ما جمعه که احمد زنگ زد میخواستیم بیایم بعد گفتیم شاید شما دوست نداشته باشید ما بیام خونتون وقتی مهمون داری اونم گفت نه بابا و از این حرفا
منم گفتم دخترم میگه من اصلا دیگه یادم نمیاد خونه عمه چه جوری بوده اصرار کرد بیایم اما ما گفتیم نه که فلانی ها رو همیشه با هم میگید احتمالا دوست نداری ما بیام و از این حرفا
به نظرتون بد کردم گفتم