2777
2789
بعدش چی شد🤭🫢

به هرسختی بود با بازکردن قفل درو باز کردن درم اوردن ولی تا آخرشب دست وپام جون نداشتن  اون ترس بی نهایت که دارم دست خودم نیست انگار در یه لحظه هیچ اکسیژنی برای نفس کشیدن نیست روانشناسم رفتم میگه شاید کودکی برای تنبیه تو اتاق حبس شدی ولی اصلا مادروپدرمن این مدلی نبودن که اهل تنبیه این شکلی باشن ..این مدل اتفاقا خیلی برام افتاده برای معامله  ملکی با همسرم‌رفتیم‌بنگاه همین که نشستیم یهو دیدم یکی از اقایون گفت ببخشید چون پدر شریکم فوت کرده درست نیست متوجه بشه ما مغازه رو برای معامله بازکردیم کرکره رو میکشم پایین دکمه  روکه  زد همین که کرکره داشت میومد پایین انگار عرزاییل بهم‌نزدیک میشد من یهو پاشدم ایستادم انگار دیگه هیچ اکسیژنی برای نفس کشیدن نبود همسرم‌گفت میشه تا نصفه بکشید پایین خانمم فوبیای محیط بسته داره مرده هاج و واج نگاه میکرد میگفت چی داره؟🤣🤣یا یه بار تو اسانسور گیر کردم فقط نشستم کف اسانسور و نفس عمیق میکشیدم وه ازحال نرم 🤣 من حتی از تونلای تو حاده هم‌میترسم‌چون یه تایمی تو فضای بسته ایم‌تو تونل نفسهای عم

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

شاید عجیب اما روشنایی زیاد یعنی توی خونه فقط یک لامپ بیشتر روشن باشه میترسم رنگم میپره قلبم تند تند میزنه از حیوانات حشرات از گردبند چون فکر میکنم اگه بندازم گردنم بعد بخوابم خفه میشم 

یکبار تو بچگی پیش اومده دور گردنم پیچیده و تا خفه شدن رفتم

از اون موقع میترسم بعد از برق چون زیاد برق گرفتتم فوبیاشو دارم از دریا از هواپیما 

بساز، ای سازنده‌ ی خوبی ها..کاربری دست سه نفر 

ماشینی که با صدای بلنده اهنگ ، تو خیابون تاریک و خلوت رد بشه 

وحشت میکنم یه بار ک شنیدم انگاری یه تصویر از جلو چشمم رد شد 

احساس میکنم تو زندگی قبلم یه اتفاق وحشتناکی افتاده برام 



درخاست دوستی به نی نی یار گزارش میشه 💪

تموم شدن بسته اینترنت😐

برادرم، کتاب هایی برای من بفرست که پایانی خوش داشته باشند، هواپیمایی به سلامت فرود می آید ، جراح لبخند زنان اتاق عمل را ترک می کند، پسر کور بینایی اش را باز می یابد، عشاق سرانجام یکدیگر را یافته اند، عروسی در راه است، تشنگان به آب می رسند، به نان و آزادی....

آمپول

خودمو.......آرزوهامو.......دلسوزی کردن اطرافیان ..........قضاوت اطرافیان............ مسخره کردناشونو......مسافرتی که دوست دارم برم........خونه ایی که دوست دارم بخرم...............همه رو به خدا سپردم....  
چرا

از،مسائل جنسی از،اینکه خسته کننده باشه تا الانم نتونسم تصمیم بگیرم

مرا در واپسین روزها بیاد آور...                                                  شب میشه این صبح،باز میشه این در..

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز