ما نزدیک بودیم ،دم به دقیقه اونجا بود.اخر هفته ها به بهانه های مسخره، زنگ میزدن بره اونجا.فکر کنایه آخر هفته فرصت داشتیم باهم وقت بگذرونیم ،کلا نگهش میداشتن
با هزار ذوق آشپزی میکردم ،زنگ میزدم ک ناهار حاضره مثلا ،میگفت منتظر من نباش ،خودت ناهار بخور ما اینحا میخوریم.خب آدم حسابی بگو منن بیام اونجا باهم بخوریم یا تو بیا خونه دیگه.تااینکه خونه رو دور کردیم یکم بهتر شد.