من سال ۴۰۱ رفتیم یه جایی مسافرت بعد یهو یه زنی تو پارک اومد نشست رو به روم گفت اسمت چیه گفتم فلانی بعد زل زد تو چشام گفت تو رشته ی دلخواهت میری سر کار عروس بزرگان میشی نقل مجلس حرف میشی از خوبی عاشق ماشینای گرون قیمتی و بهش میرسی با یه بیماری قراره دست و پنجه نرم کنی
بعد پا شد رفت