۱۹ سالمه دانشجو هستم قبل اینکه ازدواج کنم یکیو دوست داشتم
یک سال باهم دوست بودیم ولی خود پسره لجبازی کرد تا خانواده ام فهمیدن
از اونجایی ک خانوادم قدیمی فکر میکنن و دوست پسر از نظر اونا لولو خور خوره بود
خیلی بلا سرم آوردن حتی مامانم چندین بار جوری منو کتک زد که هنوز بدنم درد میکنه یه بار با لگد زد تو کمرم هنوز نمیتونم درست بشینم یا یه بار جوری زد تو گوشم که گوشوارم تو گوشم شکست
سیمکارتمو شکستن هرجا میرفتن من خونه بودم در رو از روم قفل میکردن...
گذشت خواستگار اومد واسم شهریور امسال
منم ب بابام گفتم نمیخوام فعلا ازدواج کنم بابام ک میدونست دلم پیش یکی دیگه اس گفت من برم تحقیق پسره خوب باشه حق نداری رو پسره عیب و نقصی بذاری
دوست پسرم ۱۸. ۱۹ سالش بود همسن بودیم و سن جفت مون کم بود منم داشتم درس میخوندم
خلاصه شهریور با خواستگارم ازدواج کردم و عقد کردیم و دوماهه تو عقدم.
از وقتی هم ازدواج کردم میگم فلان چیز رو میخوام مامانم سریع میگه برو به شوهرت بگو واست بخره!! یه جوری رفتار میکنن انگار از اول وجود نداشتم الآنم گیر دادن میگن درستو ول کن برو کار کن پول قسط وام ازدواجتو بده انگار من به دست و پا شون افتادم گفتم الا و بلا همین الان شوهر میخوام!!! نمیدونم ولی یه کاری کردن ک الان با یکی ازدواج کردم که فقط جسمم پیششه نه روحم... برای اینکه خانوادم خودشونو خوب جلوه بدن گفتن اگه اینو نمیخوای ردش کنیم ولی چه فایده تهش این نمیشد یکی دیگه
چون کلا نمیذاشتن با اونی ک خودم میخواستم ازدواج کنم اونم از ترس آبرو!!!