نمیدونم اختلاله، طرحوارهست، منفینگر بودنه یا چی، ولی من اصلا هیچ اعتمادی به مَردها ندارم. حتی مَردی که ظاهر موجهی داره و خوب بهنظر میرسه. احساس میکنم قراره بهم آسیب بزنن و بهخاطر همین ترس از آسیبدیدن، من تا بهحال وارد هیچ رابطهی عاطفیای نشدم. متأسفانه به همهشون شک دارم. کلا نمیتونم مردها رو انسانهای درستی ببینم.
پدرم مرد ساده و خوبیه، ولی با توجه به چیزهایی که دیدم و شنیدم این تفکر در من نهادینه شده..
بچهها من امروز تهِ دلم خالی شد و عمیقا بغض کردم. آدم امروزیای هستم، ولی خب مقیدم و معتقدم. جدای از اینها واقعا نه سرِ قرار رفتم، تا رابطهعاطفی نه هیچی. سرم تو زندگی و کتابای خودم غرق بوده.
نمیگم مریمِ مقدسم، نه نیستم.
ولی توقع دارم در آینده با یه مردِ پاک آشنا بشم.
مردی که قبلِ من عاشق نشده باشه. رابطهیجنسی نداشته باشه، غريزهیجنسیشو تا حد زیادی مدیریت کرده باشه، دنیا رو مثلِ من ببینه..
انصاف و وجدان داشته باشه، متأسفانه هر فردی برای آشنایی به پستِ من میخوره، صرفا حول محور افکار جنسی میچرخه!
واقعا طبق دیدهها و شنیدهها همچین مردی دیگه در جامعه نیست و یا کمه-
من واقعا گذشتهی طرف برام مهمه . .
این افکار باعث شده من اصلا نخوام وارد رابطهی عاطفی بشم، یا تو همون آشنایی مختصر تموم کنم همهچیز رو. چون به طرف مقابل اعتمادی ندارم..