چرا ما بچهای اول اینجوری هستیم

خواهر من البته یه تعارف خیلی ریز میزنه که یعنی نیا خودت😂😂😂

😅😅😅😅😅😅😅

مادرشوهر من الان بخاطر کمرش دکتر استراحت داده دو تا دختر داره یه پسر که شوهر من هست هر شب داره غذا از بیرون میگیرن من نمی‌دونم واقعا این دخترا چجوری از دلشون میاد .یه غذا دست این مادر نمیدن.من خودم تا لحظه آخر کنار مادرم بودم دوازده روز بیمارستان بستری بود با دوتا بچه بالا سرش بودم بچمکوچیکه سه سالش بود دوازده روز ندیدم.بچمو

نمیدونم منظورت ب منه ک چند روز ک مامانم نبود اشپزی نکردم 

 خو‌ روحیات من با این کارا سازاگار نیس واقعا اذیت میشم 

 بعدم غذای مورد علاقه بابامو گرفتم 

نه نه منظورم به اونی بود که گفت غذای بیرون نده بابا.خب تو وظیفه رو انجام بده هر کس به حد و توان خودش باید انجام بده.اصلا منظورم شما نبودید عزیز

نمیشه خواهر من ما مجبور به این اجباریم دلمون نمیاد بیخیالشون بشیم 

اها 

 اره منم میگم اگه واقعا دلسوز بودی یبارم خودت برا بابا ناهار میاوردی یا شام دعوتمون میکردی 

 عجب هر اخر هفته دو وعده اینجا پلاسه با خانودش 

حداقل کاری ام نمیکنه زبونش دراز نباشه ادعای دلسوزی  نکنه 

همون منم منظورم همینه شما به اندازه خودتون دارین انجام میدین.نباید اعتراض کنه جای اعتراض ندارد.ناراحت اندازه باباتون غذا بیاره چند وعده.یا اصلا بیاد اونجا بپزه 

نه عزیزم بضیاتون اینجوری خوبین

خاهرمن بچه بزرگه  نفرت انگیز ترین آدمیه ک تاحالا دیدم

تا بتوووونه از من و خانواده می کَنه

انقد خسته شدم از این بار و مسئولیت قشنگ حس میکنم خودم کمرم داره تا میشه و بدتر اینکه انگار وظیفته هیچکس متوجه محبتت نیست