من ازدواج دومممه و یک بچه دارم یک آقای کابینت ساز اومد سالن ما کمد دیواری بزنه ب صاحب کارم واسطه کرد ک با من آشنا بشه
هی دوستت دارم هی فلان هی عاسفتم من بی ظرفیت نیستم
خانوااده من اطلاع ندارن جدا شدی حتی نمیفهمن بچه داری ولی من دوستت دارم دلم میخاد فقد خوشحالت کنم حالتو خوب کنم ـاگر خانواده هامون مخالفت کردن خودمنو اصرار کنیم ک همو میخایم واگر دوست داشتی ازراین شهر بریم ــ من دوستت دارم خیلی زیبای ــ ووووووو...... از این حرفا حتی گوشی داد به مامانش با من صحبت کرد ــ خلاصه مدام میگفت دوستم نداری ـشاید کسی تو زندگیع شماس/
گفتم ن غیر شما کسیو ندارم ـ
میفهمید خواستگار دارم ولی انگاررمنو واسه رفاقت میخواست هی میخواست برام خرج کنه
ـبهش گفتم مامانت گفتی من مطلقه ام گفت ن خبر نداره گفت جرعت اینکه بگم جداشی و نه بیاره رو ندارم تحمل ندارم
ـ تا اینکا دیشب گفت شرایط ازدواج ندارم
