دکتر به همسرم رژیم غذایی داده بود
من هم یک مدت غذای رژیمی می پختم.
هر بار همسرم بهانه ای می آورد و نمی خورد
یک بار توی کیفش کلی کلوچه ی کارخونه ای دیدم.
جلوی من زنگ می زد رستوران می گفت: یک پرس جوجه کباب بی روغن
بعد به من می گفت با اینکه بی روغن است چه خوشمزه شده
باز می رفت خونه ی مادرش شام می خورد
می گفت به مادرم گفتم بی روغن غذا درست کنه ولی چه غذای بی روغن خوبی شده بود
بعد من مادرشوهرم را می شناسم امکان نداشت بتونه بی روغن آشپزی کنه