2777
2789

یدونه خواهر دارم ۱۷ سالشه بعد هی نگرانم  در آینده نتونه با ادم خوب ازدواج کنه کلا سر به هواست  انگار که که داره تو این زمانه زندگی نمیکنه  میترسم تصمیمات اشتباه بگیره دلم میخواد خوشبخت بشه  بعد یادم میوفته اگه نشه چی اگه خوشبخت نشه چی انگار دلم میخواد هر چی که خودم تو زندگیم خواستم نشدو اون داشته باشه

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


بیشتر از خدا نگران بنده هاش نباش!

من همیشه نگران داداشام و آبجیام بودم،همش غصه شونو میخوردم

الان داداشم خدا رو شکر شاغله،زندگیشو داره

خواهرم فوق لیسانسشو گرفت داره ازدواج میکنه

خودم عاطل و باطل زمین گیر شدم

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.
بیشتر از خدا نگران بنده هاش نباش!من همیشه نگران داداشام و آبجیام بودم،همش غصه شونو میخوردمالان داداش ...

اره منم خودمو فراموش میکنم کلا فکرم اینه که اونا خوب باشن خوش باشن نارحت نباشن باشه گلم سعی میکنم که از خدا بیشتر نگرانشان نباشم 

زمین گیر چرا؟

درسمو ول کردم

کارم پیدا نمیکنم

ازدواجمم موند رو هوا

یه روز دختر عاقل خانواده بودم،داداشم سر به هوا،آبجیم درس نخون

همیشه میگفتن امید خونواده به منه

الان اونا راهی رو رفتن ک شاید مسیرش درست نبود،ولی هم لذتشو بردن،هم نتیجه شو دیدن خدا رو شکر

من تو آستانه سی سالگی به هر دری زدم بسته بود،هیچکدومشون هم اونطوری ک من براشون دل سوزوندم،بفکرمم نبود

زندگیه دیگه...

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز