یدونه خواهر دارم ۱۷ سالشه بعد هی نگرانم در آینده نتونه با ادم خوب ازدواج کنه کلا سر به هواست انگار که که داره تو این زمانه زندگی نمیکنه میترسم تصمیمات اشتباه بگیره دلم میخواد خوشبخت بشه بعد یادم میوفته اگه نشه چی اگه خوشبخت نشه چی انگار دلم میخواد هر چی که خودم تو زندگیم خواستم نشدو اون داشته باشه
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
من همیشه نگران داداشام و آبجیام بودم،همش غصه شونو میخوردم
الان داداشم خدا رو شکر شاغله،زندگیشو داره
خواهرم فوق لیسانسشو گرفت داره ازدواج میکنه
خودم عاطل و باطل زمین گیر شدم
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.
یه روز دختر عاقل خانواده بودم،داداشم سر به هوا،آبجیم درس نخون
همیشه میگفتن امید خونواده به منه
الان اونا راهی رو رفتن ک شاید مسیرش درست نبود،ولی هم لذتشو بردن،هم نتیجه شو دیدن خدا رو شکر
من تو آستانه سی سالگی به هر دری زدم بسته بود،هیچکدومشون هم اونطوری ک من براشون دل سوزوندم،بفکرمم نبود
زندگیه دیگه...
من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه): برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمدهام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.