درددل:
چندسال پیش برادرشوهرم و همسرش یه پولی جمع کرده بودن که خونه بخرن ولی یهو یه تورم ایجاد شد و نتونستن و پولشون بی ارزش شد. من و همسرم همون زمان بجای اینکه طمع کنیم،همون اندک پولمونو جمع کردیم و یه خونه کوچیک توی یه محله ی پایین تر خریدیم که مستاجر نباشیم، روزی که کل خانواده همسرمو مهمون کردیم خیلی توی شرایط بد اقتصادی بودیم ولی کلی ازشون پذیرایی کردیم، برادرشوهرم و جاریم تا وارد شدن قیافشون عبوس بود و انگار نمیتونستن حسادتشونو مخفی کنن، کل مجلس یه گوشه بغض کرده نشستن و حرص خوردن، بماند که چه حرفا زدن پشت سرمون که حتما پدرشوهر بهشون پول داده وگرنه چرا اونا تونستن ولی ما نتونستیم بخریم و ... ، اخرشم یه پولی بعنوان هدیه بهمون دادن که مشخص بود از شدت نارضایتیشون فرداش پمپ خونمون خراب شد و همش خرج اون شد
امسال بعد از چندسال اونا خونه ی نو خریدن، چه خونه زندگی بزرگی، چه جای خوبی از شهر، دو تا هم بچه دارن که برای هردوشون خداروشکر اتاقای بزرگ دارن
من امروز از ته دلم براشون خوشحال بودم، براشون هدیه بردم، برای بچه هاش کادو برای اتاقشون خریدم و کلی گفتیم و خندیدیم
ولی الان که برگشتم خونه به این فکر میکنم که روزای خوب برای ما هم میاد، انقدر بد دل و حسود نباشیم، من گذشت کردم و توی روزای خوششون حالشونو نگرفتم، ولی رفتار و حرفاشون و ناراحتیشون وقتی که روزای خوشی برای ما بود، هیچوقت از ذهنمون پاک نمیشه