من شهرغریب هستم عروس وواقعا زندایی شوهرم باسه تابچه میادمیشینه پیشم همیشه حالا من میشینم پیش مادرشوهرم ولی میبینی بنده خدا وسطاش میره دورمیزنه مثلا پیش بقیه میشینه ولی این زندایی شوهرم حتی چون باردارم کلی هوامو داشت ازمیوه بگیر تا هی میگفت پاتو دراز کن فلان کن بهمان کن واون یکی زندایی شوهرمم همین خیلی هوامو داشتن وبرام دلگرمی بود ولی صاحب خونه که مث سیب زمینی وبقیه خاله های شوهرم وخواهرشوهرمم همین خواهرشوهرم که کلا خروس بی محله تازه عروسم بودم ول میکردمیرفت اونور محل نمیذاشت
خواهر شوهرای من که اصلا انگار نه انگار که من و بچم تو خونه تنهاییم
با فک و فامیلاشون میرن دور دور یبار هم نشده بگن من باهاشون برم
هر دفعه فقط میرم خونه مادرشوهرم میگه بازارن خریدن و ...
بله من متخصص این کار بودم ولی همین ادمای مثلا غریب بعدا شاخ شدن برام و چراغ سبز بقیه رو دیدن فراموشم کردن که هیچ ، از پشت خنجر هم زدن
خیلی زور داره مادرشوهرمنم با خاله شوهرم وخواهرشوهرم گاهامیرن خرید من بعدامتوجه میشم بدون اینکه بگن اما به روم نمیارم تویه ساختمونیم چندبار به مادرشوهرم گفتم میری اصلاح ارایشگاه منم ببر دیدم قایمکی میره یا خرید منم فهمیدم راضی نیستن منم مث خودشون خریدکنم خرج کنم ولشون کردم اتفاقا مشتاقم نیستم اصلا باخواهرشوهرم جایی برم چون برای خربد عروسی باهامون بود به اندازه کافی خون به دلم کرده همه چیزای داغون وارزون برمیداشت ازون به بعدشناختمش توهم خوشحال باش چون خانواده شوهر کسایی نیستن که ازبیرون رفتن باهاشون بتونی لذت کامل ببری
نمیدونم باشما چکارکردن اما من واقعا به عنوان یه دخترساده برام خیلی سخته جایی میرم مادرشوهرمم کم زبونه ومیبینی گاهی ول میکنه میره ولی من قشنگ یادم مونده کی هوامو داشته کی نه ادم یادش میمونه شماهم براخدا کردی جای دوری نمیره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز