بردن دکتر مامانشونو دکتر گفت مغزش از سنش بهتره همه چیش مث ساعت کار میکنه و نه الزایمر داره نه مریضه تا الانم فقط داشته ادا در میاورده
میخواسته گند بزنه ب زندگیامون
تو مطب دکتر دعوا راه انداخته و از خونه خواهرشوهرم رفتش خونه برادرشوهرم
اینطوری ک شد شوهرم گفت روزها بمونه خونه خودش شب ها فقط نوبتی پسرا و دختراش پیشش بمونن
گفت دو روزی ک نوبت ماست شب میارتش صبح میخواد بره سر کار مامانشو میبره خونش و شب میارتش فقط واسه خوابیدن اونم دو شب
چون گفتم به هیچ عنوان تنها یک ساعت هم نمیمونم پیش مامانت
گفت باشه