همش خونه مادر شوهر یروز مهمون دارن یروز دستش درد میکنه یروز پاش منم مجبور میشم هی برم اونجا امروز جمعه بود شوهرم گفت میام میبرمت گردش ساعت 8
منم با مادر شوهرم گفتم شام نمیمونیم ساعت شد 10نیومد منم گفتم دیه ده چه گردشی باید برم خونه شام درست کنم گفتم همینجا درست کنم دیه خلاصه بازم موندیم اینجا از شوهرم خیلی بدم اومده بخاطر بد قولیاش اصلا دوست ندارم درکش کنم چون منم ادمم پنج ماهه عروسی کردیم تا سره کوچه نرفتبم باهم تا ده سره کاره بعد خسته کوفته میوفته